بعد از مدتها من اینجام. بلاگ بیان و آبی لیمویی قشنگم/ دلم برای همه چیز اینجا تنگ شده بود.

داشتم فکر میکردم آخرین باری که اینجا آپدیت شده من هنوز نمیدونستم قراره دانشگاه کجا باشم. و الان اینجام با آمادگی های قبل از امتحانات دانشگاه. زمان زود میگذره زن.

یه مدته ذهنم درگیر اینه که تصمیمم درست بوده یا نه. انتخاب این رشته برای ادامه تحصیل عاقلانه بود؟ میدونی؟ این فکر کردنم به هیچ‌وجه برای این نیست که پشیمون شدم. من هنوز مثل قبل عاشقانه این رشته رو دوست دارم ولی عاشقانه! قرار نیست صرفا چون این رشته رو دوست دارم و یه نیمچه استعدادی‌ام از خودم درِش دیدم این رو بهترین انتخابم بدونم. حتی نمیدونم این تصمیم از کجا اومده. فقط فهمیدم دوسش دارم. 

حدود دو سال پیش (چند بار چک کردم و بله دو سال گذشته((== ) همچین چیزی گفته بودم. فکر میکنم الان دیگه جوابمو گرفتم. این رشته رو با تمام سختی ها و شب بیداری هاش دوست دارم. اینکه ابزار کارم دوربینه، قلم مو و رنگه، سر کلاس تاریخ هنر میشینم و راجع به دغدغه های هنرمندا میخونم، عصرای شنبه رو با بازسازی حجم های تخت تخت جمشید میگذرونم رو عاشقانه دوست دارم.

همه چیز برام جدیده و اشکالی نداره. همه رو آروم آروم یاد میگیرم. این سری مدادم رو خودم با کاتر تراش کردم. کم کم داره قلق پاسپارتو درست کردن هم دستم میاد.

 

این هفته بیشتر بچه های اتاقم میرن خونه و باز من تنها می مونم. امروز آخرین پاستای دسته جمعی رو خوردیم، و الان همه ولو شدیم اینور اونور. با اینکه دلتنگ خونه م ولی دلم برای اینحا هم حسابی تنگ میشه.

همین. فقط دلم یهویی خواست آپدیت بدم. اونقدر که فکر میکردم کار سختی نبود. بیشتر میام اینور.

 

پ.ن: دو ترم گذشته و هنور سیگاری نشدم. پایان دوره تحصیل هم آپدیت میدم. =]]]

پ.ن2: فونت وب چرا اعمال نمیشه؟ یادم رفته چجوری ادیت میزدمم TT