مراقبهایی که دفترچه سوال رو میذارن سمت راستِ صندلیِ راست دست <<<<
مراقبهایی که دفترچه سوال رو میذارن سمت راستِ صندلیِ راست دست <<<<
بهش گفتم عجیبه اینقدر یه نفر برات مهم باشه که تبدیل بشه به اولویتت؟ که جای اینکه به خودت فکر کنی اول به اون فکر کنی؟ منظورم اینه که این حتی رابطه مادر-فرزندی نیست. تو برام غریبه بودی. غریبه ترین آشنایی که میتونستم داشته باشم. اگه نبودی بهت میگفتم چقدر دوست دارم یه بار بدون ترس برگردم و جوری باهات صحبت کنم که با هدیه حرف میزنم. سین داشت از خوشحالی پس میافتاد. چون اون باهاش سرِ کندن گلا دعوا کرده بود، باهاش حرف زده بود! به بهانهی کندن گلها هم که شده حرفاش خطاب به سین بود. رو کردم به هدیه، «کاش یکی هم به خاطر کندن گلا با من دعوا میکرد.»